کتاب استخوان قاپ
قتل، جنون و هیولاهای دریایی همگی در این رمان هولناک در هم آمیختهاند تا رمانی بابِ میلِ دوستدارانِ نیل گیمن، لمونی اسنیکت و تیم برتون فراهم آورند.
سوفی سیکاو یک قصهگوست. داستانهایی از دنیایی بدون جنون میگوید. دنیایی که پدر و مادرش او را به عنوان پیشخدمتی نفروخته بودند تا خرجِ تعطیلاتِ احمقانهشان را در بیاورند. دنیایی که در آن سوفی درون عمارتی رو به ویرانی و پر از آدمهای مرموز گیر نیفتاده بود و هیولاهای دریایی ترسناک دورهاش نکرده بودند.
عمارت هم داستانهای زیادی دارد: از دستگاههای عجیب و غریب گرفته تا مخترعی ترسناک که تمام آنها را ساخته است. داستانی دربارهی مرگ مرموزِ مخترع و داستانی دربارهی جعبهی هیولا، جعبهای رازآلود که در خانه پنهان شده و شاید تنها کلید فرار از آن مکان وحشتناک و برگشتنِ دوبارهی سوفی پیش خانوادهاش باشد.
اما همه میخواهند سوفی جعبهی هیولا را به دست آورد و سوفی هرچه به پیدا کردنش نزدیکتر میشود، از رازهایی کهنه پرده برمیدارد و از حملههایی خطرناک جان سالم به در میبرد. سوفی اگر بخواهد از این جزیرهی پرمصیبت فرار کند، باید هوش و توان و ذات شکستناپذیرش را به کار بگیرد... و قصه بگوید!
کتاب استخوان قاپ
نویسنده:
|
شارلوت سالتر
|
مترجم:
|
آیدا کشوری
|
تاریخ چاپ:
|
1399
|
نوبت چاپ:
|
2
|
ناشر:
|
باژ
|
شابک:
|
9786008939702
|
نوع جلد:
|
شومیز
|
تعداد صفحات:
|
320
|
نظرات کاربران درباره کتاب استخوان قاپ
نسترن آذر
۲۲ آذر ۱۳۹۸ ۰۲:۲۵:۵۸ ب.ظ
بهترین کلمهای که میتونم واسه توصیف این کتاب پیدا کنم "مبهم" هست.همیشه و در همهی نقاط داستان یه قسمت هست که توضیحی براش وجود نداره و این تورو گیج و بیشتر کنجکاو میکنه.من دوست داشتم به همهچیز یکم بیشتر پرداخته بشه مثل ماهیت اون موجودات یا بقیه شخصیتها ولی در کل دوسش داشتم..
فاطمه. م. ک
۱۳ آذر ۱۳۹۸ ۱۱:۳۷:۵۶ ب.ظ
داستان هر چقدر میره جلوتر جذاب تر میشه. آدم بیشتر با کارکتر همراه میشه و بیشتر لذت میبره. پیشنهاد میکنم کتاب رو از دست ندید.
پرنیان آزادی
۲۸ خرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۳۵:۱۲ ب.ظ
فصل های اول کسل کننده به نظر میاد و نویسنده می خواد داده های زیادی رو توی فصل های اول جا بده.اما هر چه داستان روی دور می افته داستان جذاب تر میشه.من واقعا از دو فصل یکی مونده به اخر لذت بردم.به کارکتر ها به صورت جامع پرداخته نشده و هنوز اطلاعات زیادی درباره اونها در هاله ای از ابهام باقی می مونه.مثل این که چرا رنگ موهای صوفیا سفید بود یا چرا رالف و گیل مشکلات روانی پیدا کرده بودند و... البته به شخصه از این دیالوگ رالف و گیل واقعا متاثر شدم که : قطعا ما رالف و گیل به دنیا اومدیم اما انقدر جامونو عوض کردیم که دیگه نمیدونیم واقعا کی بودیم.و این قدرت بازیگری ما رو میرسونه برای همینه که هیچ کس برامون دست نمی زنه:)
ارسال نظر درباره کتاب استخوان قاپ